قتی که کوچک بودم شبی مادرم از من خواست
تا از حیاط پشتی ظرفی را بیاورم.
از حیاط پشتی می ترسیدم.
اما مادرم گفت که باید شجاع باشم.
به او گفتم که می ترسم.
مادرم گفت: شجاعت احساس نیست، عمل است.
من در حالی که تا حد مرگ می ترسیدم و تقریبا تمام مسیر را می دویدم،
شجاعانه موفق شدم در دل تاریکی ظرف را پیدا کنم
وبرای مادرم بیاورم.
آن شب فهمیدم انسان با عملش می تواند شجاعت خود را ثابت کند.
دیدگاه ها [ ۴ ]