عاشقِ پیراهنِ چهارخانه ى مردانه بود!
روبروى ویترین مغازه ها مى ایستادیم و برایم انتخاب میکرد...
چشم بسته سلیقه اش را قبول داشتم
قرار بود یک یادگارى بدهیم به یکدیگر؛
یکى از چهارخانه هایم را خواست که هروقت تن میکردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالایم میرفت
انتخابِ خودَش هم بود...
یک روز برایم عکسى فرستاد که دیدم لباسم را تن کرده و
آستینهایش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتى اش را هم چاشنىِ عکس کرده...
میگفت دلم نمى آید زیاد بپوشمش
مبادا بوىِ عطرِ تلخِ مردانه ات از روىِ لباس بپَرَد!
میگفت چهارخانه هایت را که تن میکنم،
امنیت تمامِ وجودم را میگیرد
حالا سالهاست که ندارَمش
دلیلش مهم نیست
مهم تمام چهارخانه هایى ست،
که دیگر صاحبخانه ندارد!!!
آهنگ صاحب(: بشنویم(:
دریافت
دیدگاه ها [ ۶ ]