داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیسکویت» ثبت شده است

بیسکویت!

عیب کوچولوی عروس

یادمه هشت سالم بود...


 یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت


 ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم


 وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویتایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن، 


من رو حساب تربیتی که شده بودم میدونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن واسه همین تو صف موندم


 ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعدو رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود 


الان پنجاه سالمه ،

اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد....


خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم

 ولی در نهایت من چیزی ندارم

 و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزا رو زیر پا میذارن از بیسکوییتای تو دستشون لذت میبرن.


از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره...


 یا رسیدن به بیسکوییتای زندگی؟


اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییتای توی دستت میسنجند!!!!!!!


خاطره ای از "#پرویز_پرستویی"



  • يكشنبه ۵ دی ۱۳۹۵
  • ۹