داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جادو» ثبت شده است

جمله جادویی!

مدت زیادی از زمان ازدواجشان می‌گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب‌های خاص خودش را داشت.

یک روز زن که از ساعت‌های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می‌دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی‌در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می‌شود را بنویسید و در مورد آن‌ها بحث و تبادل نظر کنند.


زن که گله‌های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.

مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.

یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ‌ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…

اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.

شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”


  • يكشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۵
  • ۸

غول چراغ جادو و آخرین آرزو

یک روزمسئول فروش، منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند. ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده، آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود. غول میگه: من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده میکنم... منشی می پره جلو ومیگه: « اول من، اول من!. من میخوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی ازدنیانداشته باشم. »... پوووف! منشی ناپدیدمیشه.

   

سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه: « حالا من ،حالا من!... من میخوام توی هاوایی کنارساحل لم بدم، یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنک وتمام عمرم حال کنم. » ... پوووف! مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه... سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه... مدیرمیگه: « من می خوام که اون دوتا هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن » ! نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند!

  • دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵
  • ۷