به لیست اسامی نگاه کردم و به دختری که کنارم نشسته بود گفتم:
-این چیه؟
دخترِ نگاه بی تفاوتی به لیست کرد و گفت:
-اسامی زائرین مشهده...اگه میخواید برید اسمتون رو بنویسید...
بهش نگاهی کردم و گفتم:
-پولیه؟
دخترِ نگاهش رو از گوشیش گرفت و گفت:
-نه مادر جون...عاشق چشم و ابرومونن میخوان مجانی ببرنمون...خب معلومه پولیه!!!
از حرفش ناراحت نشدم...
یعنی چیز بدی نگفت که ناراحت بشم...
لیست رو به دستش دادم و چیزی نگفتم...
دخترِ نگاهی به خودکار تو دستم کرد و گفت:
-چرا اسمتون رو ننوشتید؟دلتون امام رضا رو نمیخواد...
تو دلم گفتم((قربون امام رضا برم...دلم واسش پر میکشه اما پولش رو ندارم...))
به دخترِ نگاهی کردم و گفتم:
-باید بطلبه...
دخترِ اسم خودش رو نوشت و گفت:
-اون که بله...ولی باید خودمونم همت داشته باشیم...
کاغذ بین همه خانمهای حاضر در مجلس دست به دست شد و همه اسمشون رو وارد لیست کردن...
دخترِ نگاهی بهم کرد و گفت:
- فقط شما اسمت رو ننوشتی...ببین باقی خانمها چه همتی دارن...
لبخند غریبی به روی لبم اوردم و بهش گفتم:
-تو از طرف من نائب الزیاره باش!
دخترِ لبخند قشنگی زد و گفت:
-شرمنده مادر...من وقتی چشمم به گنبد امام رضا میفته خودخواه میشم و جز خودم کسی رو نمیبینم...
به ناخن های لاک زده اش نگاهی انداختم و گفتم:
-اشکال نداره...یادی هم از من کنی، واسه من پیر زن کافیه...
دخترِ سرش رو از رو گوشیش بلند کرد و گفت:
-چشم...یادتون میکنم...بگم کی سلام رسونده؟
به چشمهای غرق در ارایشش خیره شدم و گفتم:
-بگو پیرزن دلشکسته سلام رسونده...تا بگی اقا خودش میفهمه منم...
ِ تو چشمهای زیباش اشک نشست و گفت:
-امام رضا من رو نمیبخشه اگه تنها برم...اصلا من دلم یک همسفر میخواد...مادر همسفرم میشی؟
به زمین نگاه کردم و گفتم:
-شرمندتم...من...
دخترِ لیست رو دوباره گرفت و گفت:
-مادر من اگه تو رو با خودم نبرم شرمنده امام رضا میشم...
به اسمم که پایین اسم خودش نوشت نگاهی کردم و تو دلم گفتم((یا ضامن اهو پس خواب کبوترای حرمت تعبیر شد!!!))
سلام بر امام خوبی ها🌹
نویسنده : آرزو_امانے