داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

#طنز(:

جوک

پسر بچه ای فیلمی درباره امپراطور چین میدید.

فیلم که تمام شد رو کرد به مادرش و گفت:

مامان منم وقتی بزرگ شدم مثل این امپراطور هفت تا زن میگیرم.


یکی آشپزی کنه...

یکی لباسامو بشوره...

یکی خونه رو تمیز کنه...

یکی برام آواز بخونه...

یکی منو ببره حمام...

یکی شبا برام قصه بگه...

یکی هم مشت و مالم بده...


مادر پرسید:

خوب یکی دیگه نمیخوای که بغلت بخوابه؟



پسر گفت:

نه. من تورو دوست دارم. تو بغلم بخواب.

چشمان مادر پر از اشک شد. پسرش را بغل کرد و بوسید و از پسرش پرسید:

خوب اونوقت زنات کجا بخوابن؟

پسر گفت:

برن پیش بابا بخوابن.




اینبار چشمان پدر پر از اشک شد و پسرش را در آغوش گرفت و گفت:

راضیم ازت بابایی...


  • يكشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶
  • ۸

زن کافر!

 

دانشجویى از ایران رفته بود مجارستان واسه درس خواندن، بعد از دو سه سال به باباش زنگ میزنه میگه: 

بابا من اینجا با یه زن مجارستانی ازدواج کردم.


باباش عصبانی میشه میگه: 

بابا اونا همشون کافرن فردا جواب مردم رو چی میدی؟ 

وقتی اومدی ایران نمیگن زن فلانی کافره نمیگن پسر فلانی زن کافر گرفته...!؟


خلاصه پسره بعد چند سال با زنش میاد ایران بعد یه چند روزی زنشو میذاره خونه باباش خودش تنهایی میره تهران، چون باباش مریضی قندی و چربی داشته زنه هم دکتر بوده حسابی بهش میرسه هر روز قرص و داروش سر موقع آمپولش به موقع تزریق میکرده لباساش و حموم و.... 

خلاصه مرده خوب میشه وقتی پسرش برمیگرده میگه: ها بابا زن کافره چطوره؟ 

میگه بابا این کافر نیست ننت کافره،

یکی از اینا برام بگیر..!!!


  • جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵
  • ۷

اعتصاب! (جالبه بخونید)

اعتصاب

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ، زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .

خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود . 

 زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .

روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .

زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !

اما روز اول چیزی ندیدم !

روز دوم هم چیزی ندیدم !

روز سوم هم چیزی ندیدم !

ولی خدا رو شکر روز چهارم با چشم چپ یکم دیدم!!!!خنده

  • پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۵
  • ۶