داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

این همه بی نماز هست!



می خواست برگرده جبهه ، بهش گفتم: پسرم ! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی ، بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند


چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست...


... وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم ، دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...


خواستم بهش اعتراض کنم که گفت : این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند


دیگه حرفی برا گفتن نداشتم . خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.


  • دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۵
  • ۲