داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاوایی» ثبت شده است

غول چراغ جادو و آخرین آرزو

یک روزمسئول فروش، منشی دفتر و مدیرشرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند. ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیداکرده، آن را لمس می کنندوغول چراغ ظاهرمی شود. غول میگه: من برای هرکدام ازشمایک آرزو رابرآورده میکنم... منشی می پره جلو ومیگه: « اول من، اول من!. من میخوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی ازدنیانداشته باشم. »... پوووف! منشی ناپدیدمیشه.

   

سپس مسئول فروش می پره جلو ومیگه: « حالا من ،حالا من!... من میخوام توی هاوایی کنارساحل لم بدم، یه ماساژورشخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنک وتمام عمرم حال کنم. » ... پوووف! مسؤل فروش هم ناپدیدمیشه... سپس غول به مدیرمی گوید:حالانوبت توئه... مدیرمیگه: « من می خوام که اون دوتا هردوشون پس ازناهار توی شرکت باشن » ! نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند!

  • دوشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۵
  • ۷