داشت دفتر مشقش را جمع می کرد. چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود
تیترش یک "سه" بود با بینهایت "صفر"جلوش(اختلاس سه هزار میلیاردی)
عدد "سه" ناگهان او را از جا پراند
- بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو سه هزار تومن می دی؟
بابا سرش را بلند نکرد
باصدایی آرام گفت: فردا یه کم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن هم به تو میدم!
با وعده شیرین بابا خوابید.
صبح زود، رفت کنارپنجره
پرده را کنار زد
باران ریزو تندی می بارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند
بند دلش پاره شد:
آخه توی این بارونکه مسافر سوار موتور بابام نمی شه
اشک توی چشمهایش حلقه زد. از پشت پنجره آمد کنار.
یک قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد"سه" رژه می رفتند
این اهنگ محشره واقعا خیلی ارام بخشه بشنوید و نظرتون رو بگید لطفا(:
چقدر بد که پول خودش فکر میکرد...نه به خیس شدن پدرش...
آهنگ زیبایی بود :)
آهنگ زیبایی بود :)
:(
حس میکنم صداش بیش از حد تو دماغیه...یکمی مثل اوناس که بیماری خاصی دارن...خوانندش کیه؟!
چون محیط کارم نشد اهنگ و گوش بدم این داستان و بارها خوندم و هر بار قلبم به شدت دفعه اول شکسته
رسالت همه داستان ها این نیست ازش لذت ببری از خیلی ها فقط باید با یه غم یه درس بزرگ بگیری
دیدگاه ها [ ۱۴ ]