داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

خواستگاری و عیب کوچولو!

پسری به خواستگاری دختری رفت


خانواده دختر از او پرسیدند:وضع مالی شما چطور است ؟پسر جواب داد :عالیست 

به او گفتند:تحصیلاتتان به کجا رسیده؟جواب داد ؛تحصیلات عالیه داریم 

پرسیدند :موقعیت خانوادگی تان چطور است ؟گفت نظیر ندارد 

به او گفتند :شغل شما چیست ؟جواب داد ؛از کار کردن بی نیازم ولی به کار تجارت مشغولم، 

از پسر پرسیدند که شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است ؟در جواب گفت :به خوشی خلقی معروفم. 

عروس و پدر مادر از این همه سجایای اخلاقی به حیرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب می شد 

مخصوصا مادر عروس در نهایت شادمانی گفت:آقا 

با این همه صفات و اخلاق پسندیده  آیا عیبی هم دارد؟

مادر پسر جواب داد :فقط یک عیب کوچک دارد و آن هم این است که زیاد دروغ می گوید


دسته بندی :
 پندآموز زیبا و خواندنی کودکانه

دیدگاه ها [ ۷ ]

سلام
آخی بنده خدا :-( نچ ، خب بگو خیطش کرده دیگه بنده خدا آسفالت شد خخخخخخخ
سلام(:
D:
ارهD:
خخخ:)))
(:
خانومِ حدیث :)
عیبش کوچولوعه چقد :) :دی
خعلی کوچولوعه(:
یاخدا. ...
مادر دختره سرش رو نکوبید به دیوار یا حداقل سر پسره رو ؟؟
(:

💖 miss fatemeh 💖
عخی :/
چه کوچولو بودش :/
+عروسه خودشو ننداخت تو برمودا؟! :)
(:
خعلی اصن(: پیدا نیست(:
نه دیگه دستش به اونجا نمیرسید(:
آقای سر به هوا ...
کارش درسته :)))))
حرف نداره(:
سلام خوبی داداش ؟! خوش میگذره ؟! کم پیدایی 😁
وب منو کلا فراموش کردیا😉دمت گرم :)
مرسی بابت مطلبت :))
سلام مرسی شما خوبید؟
نه زیاد ولی بازم مییگذره(:
یکم واسم مشکل پیش اومده به محض برطرف شدنش دوباره میام(:
نه بخدا من به خیلی از دوستان خیلی وقته سر نزدم ببخشید
خواهش(:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی