داستان هایی "کوتاه" برای پیمودن راهی "بلند"

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

  • /

    خانه ی داستان

مهربان باش و قضاوت نکن!

عصای برعکس

مجلس میهمانی بود :

پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود... اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد...


و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت... دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را برعکس بر زمین نهاده...


به همین خاطر صاحب خانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت : پس چرا عصایت را برعکس گرفته ای؟؟؟ 


پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است نمیخواهم فرش خانه تان خاکی شود...


مواظب قضاوت هایمان باشیم 


چه زیبا گفت دکتر شریعتی: برای کسی که میفهمد هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمیفهمد هر توضیحی اضافه است

 آنانکه میفهمند عذاب میکِشند و آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند مهم نیست که چه "مدرکی" دارید مهم اینه که چه "درکی" دارید..

 
نویسنده: پرویز پرستویی

دسته بندی :
 پندآموز زیبا و خواندنی حکایت

دیدگاه ها [ ۹ ]

قضاوت نکنیم ............
عالی و آموزنده .
اهوم(:
خعلی ممنون
💖 miss fatemeh 💖
شنیده بودم...عالی :)
آقای پرستویی بی همتا ان!
(:
اره واقعا(:
پسرک کبریت فروش
:)
(:
چه زیبا.
مرسی(:
چقدددددد قشنگ
قشنگ خوندید(:
لایک.هیچکس نمیفهمه که این سن شخصیت کارتونی بردار نیست.
یکی خرس میشه یکی آنه شرلی میشه و...منم پسر شجاع شم!

اون وقت با اون سن و با اون شخصیت بچگانه یادشون میره بزرگند.
(:
باشه باشه همه بلدند
تو بلدی؟
داستان تکان دهنده ای بود....ممنون.
خواهش(:
دکترشریعتی جونمم گل گفته:))
آدم باآدممم حرف میزنه
نه یاآدم نما:))
قضاوت ممنوع توزندگی من تاحدودی:)))
(:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی